Monarchy part : 49

صدایش بلند شد صورتش از عصبانیت در هم رفت
+ متاسفم اعليحضرت لطفاً مرا ببخشید تصادفی بود
با چشمانم پر از اشک التماس کردم در حالی که پل بینی اش را می فشارد نفس عمیقی می کشد او با پرنسس داغ روی دم بیرون می رود سریع اشکهایم را پاک کردم و بشقابها و جام ها را جمع کردم
ديد من ناگهان دو برابر شد اما بلافاصله آن را تکان دادم به سمت پله ها می روم و کم کم شروع به پایین آمدن میکنم در اواسط راه پایین پله ها دید دوگانه برگشت دوباره تکانش دادم با خیال راحت به سمت پایین میروم و می ایستم دید من خیلی سرگیجه ام میکرد تا جایی که نمی توانستم چیزی را بفهمم
^خوبی عزیزم؟
میشنوم که اگنولا میپرسد بشقاب ها و جام ها در حالی که به زمین برخورد میکردند صدای درگیری ایجاد می کردند. الی؟ بهشت بخیر صورتت رنگ پریده است! این تنها چیزی بود که شنیدم قبل از اینکه پاهایم جا بیفتند و تاریکی مرا فرا گرفت
وقتی از میان تالارهای قلعه قدم میزنم زمزمه میکنم شاهزاده ماركو دوباره مرا مرخص کرد خوشحالم که مرا مرخص کرد من مجبور نیستم چشمان سرگردان او را روی من احساس کنم به قدم زدن در سالن های خالی تاریک ادامه میدهم هیچکس جرات رفتن به این قسمت های سالن را ندارد هوا تاریک است و میتوان باد بیرون را شنید که باعث میشود سالنها پیش روی کنند هوای سرد هاله ای ناآرام به سالن ها می دهد
من از این لحظه سکوت استفاده کردم و تصمیم گرفتم نگرانی هایم را رها کنم وقتی دور سالن چرخیدم به خودم لبخند زدم وقتی لباسم بلند شد و به سمت بیرون چرخید آهسته قهقهه زدم به آرامی چشمانم را بستم احساس آزادی و رضایت کردم
اما با شنیدن صدای خنده در سالن این احساس از بین رفت از دیوارها طنین انداز شد لبخندم محو شد و به دنبال منبع صدا گشتم دیدم سوسو ضعیفی از نور از انتهای سالن می آید. تصمیم گرفتم برم ببینم چیه کنجکاوی من از آنجایی که هیچ کس هرگز به این قسمت از سالن نمی آید بهترین را از من گرفت
فقط به آخر رسیدم که کسی را ندیدم نور از شمعی می آمد که روی سینه نصب شده بود این صدا از کجا آمد؟ فکر کردم می خواستم برگردم تا اینکه دوباره صدای خنده را شنیدم انگار از اتاق انتهای راهرو می آمد شمع را از قفسه سینه برداشتم و با احتیاط و در عین حال آرام به سمت در رفتم
گوشم را روی در گذاشتم تا مطمئن شوم که از این اتاق خاص شنیده ام انگار متوقف شد من چیزی نشنیدم آهسته دستگیره در را گرفتم و چرخاندم ضربان قلبم تند شد و دستانم خیس شدند
فشاری آرام به در میزنم و اتاق تاریکی به استقبالم می آید. آرام وارد میشوم تنها منبع نور شمعی است که در دستم است

های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۳)

Monarchy part : 50

Monarchy part : 51

Monarchy part : 48

Monarchy part : 4۷

رمان بغلی من پارت ۶۶ ارسلان: بخدا چیزی نیست پنبه رو آغشته به...

" بازگشت بی نام "

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط